سندرم ایمپاستر یا سندرم موفقیت را می توان با آموزش هوش هیجانی بهبود بخشید
آیا تا به حال به این فکر کرده اید که موفقیت هایی که در زندگی به دست آورده اید، یک اشتباه یا ناشی از یک تصادف و شانس بوده است؟ پدیده یا سندرم ایمپاستر که به سندرم افراد موفق مشهور است، اولین بار توسط روانشناسان بالینی، پائولین کلانس و سوازن آیمز (Suzanne Imes and Pauline Rose Clance) در سال ۱۹۷۸ مطرح شد.
نویسنده: محمود امیری نیا، مؤلف و مدرس هوش هیجانی
سندرم ایمپاستر وقتی مثل خوره به جان ما می افتد که نسبت به خودکارآمدی و موفقیت های خود دچار شک و تردید می شویم. بنابر تحقیقات این روانشناسان، افراد موفقی دچار سندرم ایمپاستر هستند که با وجود شواهد واقعی در تأیید موفقیت هایی که به دست آورده اند و ماحصل تلاش و کوشش و اراده آنها بوده است، فکر می کنند که لیاقت و شایستگی این موفقیت ها را نداشته اند.
به نوعی سندرم ایمپاستر ناشی از احساس بی کفایتی و شایستگی فرد در دست آوردهای واقعی خودش است. افراد دارای سندرم ایمپاستر در انجام کارها یا وظایفشان تمایل دارند که یا بیش از حد خود را آماده سازند یا این که تعلل و تنبلی کرده تا از شکست های اجتماعی اجتناب ورزند و اگر هم موفقیتی به دست بیاورند، آن را به تصادف، افراد دیگر یا خوششانسی نسبت میدهند.
این دقیقا در نقطه مقابل اختلال شخصیت خودشیفتگی (Narcissistic Personality Disorder) NPD قرار دارد که نسبت به موفقیت های کاذب، تصادفی یا شانسی اغراق می کنند یا موفقیت های دیگران را به نام خود مصادره می کنند.
سندرم ایمپاستر یا پدیده ایمپاستر (Imposter Phenomenon) IP که به فارسی به آن وانمودگرایی گفته می شود، به دو شکل imposter و impostor نوشته می شود که درآخرین چاپ لغتنامه پیشرفته آکسفورد به معنای شخصی است که واقعی و اصیل نیست و چهره ای غیر از آن چه هست، از خود نشان میدهد.
این سندرم، یک سبک اجتماعی انطباقی نامطلوب و فراگیر از تعامل با محیط را ارایه میدهد که ممکن است توانایی بالقوه فرد را از لحاظ تحصیلی و شغلی محدود کند (Ross SR, 2003).
علت سندرم ایمپاستر و راهکارهای مقابله و کنارآمدن
۱٫ شناسایی باورهای محدود کننده:
از آنجا که افراد دچار سندرم ایمپاستر، باورهای و شناخت های محدود کننده ای در مورد موفقیت و شکست دارند (به ویژه موفقیت)، لازم که آنها در مرحله اول شناخت دقیقی از این باورهای محدود کننده داشته باشند.
باورهای محدود کننده آن عقاید و افکاری هستند که به طور معمول در دوران کودکی و خیلی زود شکل گرفته اند. این باورهای محدود کننده نه تنها اغلب نادرست می باشند بلکه حتی مانع ما در رسیدن به هدف می شوند و استفاده ما از پتانسیل ، ظرفیت و استعداد واقعی خودمان در جهت نیل به موفقیت بازداری می کنند. این باورهای نادرست محدود کننده عبارتند از:
- “من به اندازه کافی خوب نیستم یا شایستگی لازم را ندارم.”
- “من بیش از حد نیازمند هستم.”
- “من آدم خوش فکر و صاحب فکری نیستم.”
- “من یک پیروم، نه یک رهبر.”
این باورها ما در اطراف را در خود دنبال کنید. آنها مانند نشخوارهای فکری می آیند و می روند. این باورهای غلط کور، انتخابها، تصمیم گیری ها و اعتماد به نفس ما را نشانه می گیرند و ما را در رسیدن به موفقیت بازمی دارند. در این صورت است که باید این باورها را به درستی شناسایی کرد، ثبت شان کرد و آنها را چالش کشید .
۲٫ شناسایی هیجان ها و اضطراب های خود در رسیدن به موفقیت (انتظارها و ترس ها):
مهمترین دلایل اضطراب در افراد دچار سندرم ایمپاستر، نگرانی از قضاوت شدن در موفقیت هایشان توسط دیگران است. این ترس صورتی انتقالی از ترس ها و انتظارات دیگران است که شخص به جای درونی کردن موفقیتهایش، آنها را درونی کرده است. بهتر است در این مرحله با استفاده از خودآگاهی هیجانی و مدیریت هیجان های خود، آنها را مورد بررسی و تحلیل قرار دهد.
۳٫شناسایی انتظارات و دامهای کمالگرایانه:
بسیاری از انتظارات و خواسته هایی که فرد از خودش دارد در واقع مربوط به او نیست و حاصل فضای رقابتی شده جامعه، خانواده، محیط کار و اجتماعی است که در آن زندگی می کند و او به دلیل اینکه در گذشته توانسته مورد تحسین واقع شود، تمام تلاش خود را می خواهد بکند که همچنان تک باشد.
این خطایی است شناختی که رفتارهای او را در آینده دچار بی ارزشی خواهد کرد. چون همه ما می دانیم که تقریبا تک ماندن و کامل بودن، در دنیای واقعی جایی ندارد. و در این مرحله است که نیاز است تا فرد مبتلا به سندرم ایمپاستر به جای تمرکز بر خود ایده آلی، به خود واقعی نزدیک شود و به نظر ما، تکنیک های هوش هیجانی قادر است در این زمینه کمک زیادی بکند.
به همین دلیل در ادامه چند کار تحقیقی که پیرامون این موضوع می باشد را ارائه می کنیم تا شاید مفید واقع شود (امیری نیا، ۲۰۱۵).

کلانس و ایمز با مراجعینی رو به رو شدند که با وجود رسیدن به سطوح عالی تحصیلی، شغلی، علمی و کسب موفقیتهای متعدد، احساس خوشایند و مطلوبی نسبت به این موفقیتها از خود نداشته و از شناخته شدن و متمایز بودن خویش میترسیدند.
این دو محقق توصیف میکنند که طی ۵ سال فعالیت بالینی و پژوهشی روی مراجعین با تخصصهای مختلف (وکیل، پرستار، پزشک، استاد دانشگاه و دانشجویان) به این نتیجه رسیدند که عدم درونی کردن موفقیت یکی از شکایتهای اصلی این مراجعین است. در آنها نوعی احساس درونی فریبکاری هوشی یا ترس از وانمودگرایی دیده می شد، به طوری که قضاوتها و ارزیابیهای مثبت دیگران دربارهی خود را به شانس و جذابیت در روابط فردی نسبت میدهند.
کلانس و ایمز معتقدند که این پدیده یکی از انواع موانع پیشرفت و موفقیت محسوب میشود. به نظر این محققین یک شخص زمانی مبتلا به سندرم ایمپاستر است که حداقل پنج نشانه وانمودگرایی رادر خود احساس کند. فهرست سندرم ایمپاستر به قرار زیر است:
- خود را فریبکار و کلاهبردار می دانند.
- احساس میکنند که بین هوش عمومی و خصوصی آنها تفاوت وجود دارد.
- در درونیسازی موفقیت و قبول توانایی با وجود شواهد بیرونی ناتوان هستند.
- پاداشها، تقویت ها و تشویقها را به دشواری میپذیرند.
- پاداشها و تشویقهای دیگران را قبول ندارند. خود را مستحق و شایستهی دریافت پاداشها و تشویقها نمیدانند.
- از پیشرفتهای خود، راضی نبوده ومعتقدند که میتوانستند پیشرفتهای بیشتری داشته باشند.
- از شناخته شدن و ممتاز شدن ترس دارند.
- ترس دارند که دیگران کشف کنند که فاقد دانش و توانایی هستند، آنطور که خودشان به غلط فکر می کنند.
- ترس از شکست دارند.
- میترسند که نتوانند انتظارات کامل خود را برآورده سازند.
- با وجود شواهد عینی بیرونی، توانایی هوشی خود را کمتر از دیگران تخمین میزنند.
- موفقیت را به جذابیت و محبوبیت بین فردی نسبت میدهند ( ۲۰۰۵Basak Nejad S, ).
بر اساس نظر گنز (۲۰۰۵)، گروههای زیر بیشتر از بقیه در معرض سندرم ایمپاستر قرار می گیرند:
- کسانی که خیلی سریع به موفقیت رسیده اند.
- کسانی که در میان خانواده خود، اولین افرادی بودند که به موفقیت های شغلی، تحصیلی یا اجتماعی رسیده اند.
- کسانی که والدین بسیار موفقی دارند.
- کسانی که در زمینه تحصیلی یا حرفه ای خود تک هستند.
- کسانی که حرفه شان با آنها زیاد جور نیست.
- کسانی که به تنهایی کار می کنند.
- کسانی که در زمینه هایی که با خلاقیت و نوآوری سرو کار دارد، فعالیت می کنند.
سندرم ایمپاستر با تحصیل در سطوح بالا نیز مرتبط است و ممکن است به صورت منفی بر دانشجویان به راههای مختلفی تاثیر بگذارد. دانشجویانی با احساسات وانمودگرایی میتوانند هراس داشته باشند و با وجود داشتن توانایی و علاقه، رشته تحصیلیشان را تغییر داده یا حتی ترک تحصیل کنند. (۲۰۰۸French B,).
لانگفورد( Langford) و کلانس و برنارد در تحقیقات خود روی مراجعین به مراکز دانشگاهی به این نتیجه رسیدند که وانمودگرایان با وجود موفقیتهای بیرونی، تمایلی به حفظ موفقیت ندارند. همچنین پژوهشگران در یک پژوهش جامع بر روی گروهی از دانشجویان دریافتند که اگر فردی بیش از پنج مورد از این ویژگیها را تجربه کند، مبتلا به سندرم ایمپاستر است:
- توصیف خود به عنوان فردی فریبکار و وانمودگرا،
- عدم پذیرش تاییدها و ستایشها و شناخته شدن از سوی دیگران،
- ترس از شکست، ترس از شناخته شدن به عنوان فردی فریبکار،
- احساس عدم توانایی و فقدان شایستگی،
- عدم درونی کردن موفقیتها به طوری که آنها را متعلق به خود نمیداند و اسناد موفقیت به شانس؛ یعنی اسنادهای شناختی به بیرون از خود است ( ۱۹۹۳Holmes SW,).
یانگ( Young) ، ایمز و تامپسون( Thompson) در یافتههای خود به این نتیجه رسیدند که وانمودگرایان انتظارات بالایی از خود دارند و ویژگیهایی مثل فرار از مسئولیتهای پس از موفقیت، احساس شرم و گناه در قبال کسب موفقیت، میل به کنارهگیری و ارزیابی ضعیف از تواناییهای شخصی را از خود نشان میدهند.
همچنین تاپینگ و کیمل( Topping and Kimmel) و فروهان( Fruhan) بیان میکنند که سندرم ایمپاستر ویژگی روانشناختی است که فرد مبتلا با وجود پیشرفتهای ظاهری و موفقیتهای بیرونی بر این باور است که فریبکار است و دیگران دربارهی او اشتباه میکنند.
نتایج پژوهش هنینگ و شاو( Hening and Shaw) که بر روی دانشجویان پزشکی، دندانپزشکی، پرستاری و داروسازی انجام شد، نشان داد که درصد بیش از حد انتظاری از دانشجویان، سطوح پریشانی روانشناختی را تجربه میکنند و میان پریشانی، کمالگرایی و نشانگان وانمودگرایی ارتباطات قوی به دست آمد و نشان داده شد که این ویژگیهای روانی میتوانند پیش بینی کننده های قویتر سازگاری روانشناختی نسبت به بیشتر متغیرهای جمعیتشناختی مربوط به پریشانی در دانشجویان رشتههای فوق باشند.
یکی از نکات مهم در شناسایی سندرم ایمپاستر ، نحوهی شکلگیری این سازه در زنان و مردان است. عوامل مختلفی میتوانند در این امر دخیل باشند. در علت شناسی سندرم ایمپاستر ، تامپسون به حلقه ارتباطی بین متغیرهای خانواده، متغیرهای شخصیتی، باورهای مخرب و پیامدهای نامطلوب پیشرفت اشاره میکند.
همان طور که این محقق اشاره میکند ترکیبی از متغیرهای شخصیتی، باورهای مخرب، متغیرهای محیط خانواده و اثرات رفتاری پیشرفت می تواند در شکل گیری احساسات وانمودگرایی نقش داشته باشد.
تامپسون عزت نفس نامطمئن و تردید دربارهی علتها و پیامدهای پیشرفت در افراد را از جمله متغیرهای شخصیتی مهم در علتشناسی نشانگان وانمودگرایی میداند. علاوه براین، باورهای مخرب (موفقیت بدون تلاش و اسناد موفقیت به شانس)، شیوههای فرزندپروری کمالگرایانهی والدین نسبت به فرزندان (انتظارات غیرمعقولانه از کودکان بدون توجه به تواناییهای آنها)، پیامهای متناقض و غیرمعقولانهی والدین دربارهی کسب موفقیت بدون ارایهی الگوهای صحیح کسب موفقیت را از جمله موارد احتمالی بروز سندرم ایمپاستر میداند ( ۲۰۰۴Thompson T.).
مکگرگور( McGregor) و همکاران رابطهی میان سندرم ایمپاستر و افسردگی را در میان دانشجویان مورد بررسی قرار دادند. نتایج، رابطهی مثبتی را میان این نشانگان و افسردگی نشان داد. همچنین مشخص نمود که زنان نسبت به مردان در نشانگان وانمودگرایی امتیازات بیشتری دارند. کریسمن( Chrisman) و همکاران نیز در تحقیقی به این نتیجه رسیدندکه سندرم ایمپاستر با میزان و سطوح بالایی از افسردگی و اضطراب در ارتباط است .
کوماری( Kumari) در تحقیق خود در بین دانشجویان نشان داد که وانمودگرایی با اضطراب همبستگی مثبت و با هوش افراد همبستگی منفی دارد. همچنین زنان از ترسهای وانمودگرایی بیشتری نسبت به مردان برخوردار بودند. بساکنژاد نیز در پژوهشی نشان داد که متغیرهای ترس از موفقیت، کمالگرایی و ترس از ارزیابی منفی با نشانگان وانمودگرایی همبستگی مثبت و متغیر و عزت نفس با نشانگان وانمودگرایی همبستگی منفی دارند (۲۰۰۵).
سونگ (Song) و همکاران او در بررسی خود دریافتند که آموزش هوش هیجانی باعث افزایش توانایی تعاملات اجتماعی دانشآموزان با نقایص ذهنی و عمومی شده است. فلچر( Fletcher) و همکاران در بررسی خود که مطالعهی آزمایشی بین آموزش هوش هیجانی و مهارتهای ارتباطی دانشجویان سال سوم پزشکی بود، دریافتند که افزایش هوش هیجانی اثر مثبتی بر مهارتهای ارتباطی دانشجویان دارد (۲۰۰۹).
حدادی بهرام (۲۰۱۰) نشان داده است که با رشد عزت نفس، فرد کمتر دچار سندرم ایمپاستر میشود و توانایی درونیسازی موفقیتها در او رشد میکند و هر چه عزت نفس فرد پایینتر باشد، احتمال آن که فرد دچار این نشانگان شود بیشتر است. افراد دارای نشانگان وانمودگرایی با وجود شواهد بیرونی موفقیتها در درونیسازی موفقیتهای خود ناتوان هستند و عزت نفس نامطمئن از ویژگیهای وانمودگرایان میباشد. از بین مولفههای هوش هیجانی، ارزیابی و بیان هیجان و بهرهبرداری از هیجان رابطهی مثبت معنیداری با نشانگان وانمودگرایی نشان داد و مولفهی تنظیم هیجان با رابطهی معنیداری با نشانگان وانمودگرایی وجود نداشت.
در تبیین ارتباط خرده مقیاسهای ارزیابی و بیان هیجان و بهرهبرداری از هیجان با نشانگان وانمودگرایی، میتوان چنین بیان کرد که در این مولفهها، فرد اهمیت نسبتا زیادی برای هیجانات و احساسات دیگران نسبت به خودش قایل است، یعنی اندیشهها، افکار، احساسات و هیجانات دیگران برای او تاثیر و اهمیت ویژهای داشته و حتی ممکن است شخصیت خود را بر این اساس برآورد نماید و در نتیجه احتمال ابتلا به نشانگان وانمودگرایی در این افراد افزایش مییابد. به نظر میرسد افرادی که دارای هوش هیجانی و به ویژه کنترل هیجان بالاتری هستند، باید کمتر دچار نشانگان وانمودگرایی شوند.
همچنین هولمز( Holmes) و همکاران در پژوهش خود به این نتیجه رسیدند که افراد دارای نشانگان وانمودگرایی میترسند که مبادا دیگران کشف کنند که آنها فاقد دانش و توانایی هستند و نیز لانگفورد و همکاران، در تحقیقات خود نشان دادند که وانمودگرایان با وجود موفقیتهای بیرونی، تمایلی به حفظ موفقیت خود ندارند. پیدمونت بیان میکند که وقتی فردی احساس منفی نسبت به موفقیت دارد قادر به درونیسازی آن نیست.
شما باید داخل شوید برای نوشتن دیدگاه.